هومان ، شیرین ترین فصل زندگی عاشقانه مامان و بابا

اینجا تهران است

پسرم درست 16 روزه که بابا و مامان از هم دورن ، من تهرانم پیش مادربزرگت و بابا گرگانه درگیر کارهاشه ، درسته که به من با مادر بزرگت خیلی خوش گذشت،چون خیلی وقت بود که اینجوری با هم تنها نبودیم،ولی تحمل دوری از باباتم واقعا سخت بود، به هر صورت قراره تا 20 ام بابایی بیاد پیشم و تنهام نذاره دیگه، مامان جونی من این روزا شبا خیلی شیطون شدی ،انگار تو دلم بالا و پایین میپری، درسته که خواب شبونه رو ازم گرفتی ولی فقط خدا میدونه چه ذوقی میکنم وقتی تو تکون میخوری، بعضی وقتا خودت رو گوله میکنی و سفتی کمرت رو کاملا حس میکنم، با انگشتام کمرت و ناز میکنم، یواش یواش شل میشی و دوباره میخوابی ، اینجور وقتا تو رو مجسم میکنم، صورت معصوم و قشنگتو، که چه جور آروم خ...
16 تير 1393
1